اومانيسم، ريشهي فروريختن خانواده
بحران گسستگي خانواده
وقتي از نقش روابط جديدي كه در برخورد با فرهنگ غرب، در زندگي ما وارد شد غفلت كرديم، نسبت به مشكلات جديد ، سادهلوحانه برخورد ميكنيم، گمان ميكنيم گرانفروشي كاسبان ايراني در سدهي اخير، پديدهاي است شخصي و گذرا، و يا گمان ميكنيم طلاقهاي ميليوني در خانوادههاي ايراني صرفاً به جهت غفلت از رعايت حقوق خانوادگي و نبودن قانون حمايت از زنان است. غافل از اينكه در فرهنگ مدرن، عهدِ انسان با خدا و اعتقاد به قيامت - كه زندگي خاصي را به همراه ميآورد- فراموش شده و ديگر فضاي زندگي متذكر خدا و قيامت نيست، تا حقوق خانوادگي معني حقيقي خود را داشته باشد.بايد متوجه شد يورش بزرگي از طريق فرهنگ غربي به فرهنگ اسلامي شده است. ما به كمك فرهنگ اسلامي در برابر حملهي مغول، همه با هم برادرانه به مقابله برخاستيم و نهتنها از بين نرفتيم، بلكه با اتحاد هرچه بيشتر، هويت اسلامي خود را تقويت كرديم. ولي در مقابل حملهي فرهنگ غرب، هم آن برادري و هم اسلام عزيز را فراموش كرديم و به جاي مقابله با آن فرهنگ، دانسته يا ندانسته به استقبالش رفتيم و لذا روز به روز فرهنگ دشمن بيشتر نفوذ كرد و ما را از خطرات دشمنياش غافل نمود و ما نيز آن را همراهي كرديم، دنيا و دنياداري محور و هدف زندگيمان شد و دين و دينداري و حيات ابدي به حاشيهي زندگي رفت و در نتيجه از بزرگترين نعمت خدا در زمين يعني «خانوادهي توحيدي» محروم شديم، و هنوز هم متوجه نيستيم اين محروميت، محروميت از اساس زندگي است و گمان ميكنيم با ادامهي يك دينداريِ نيمبند ميتوانيم از بحراني كه در نظام خانواده بهوجود آمده در اَمان باشيم. وضعيت ما در حال حاضر آنچنان نيست كه بتوانيم در مقابل خطري كه خانواده را تهديد ميكند ايستادگي كنيم، چرا كه از يك طرف بحران فوقالعاده بزرگ است به طوري که خود جهان غرب را بهكلّي ريشهكن خواهد كرد، و از طرف ديگر هنوز ما از زمينههاي ديني خود به نحوه شايسته در اين شرايط بحراني استفاده نكردهايم. نجات از اين خطر نياز به كاري بزرگ دارد، بسيار بزرگتر از آنچه در دفاع هشتساله انجام داديم.
طبق آمارها در دنياي مدرن، گسستگي خانوادهها ديگر يك مشكل اجتماعي نيست، بلكه يك «بحران» است. «در آمريكا سال 1988 براساس آمار گزارش شده، از هرسه ازدواج، بيش از يكي به طلاق انجاميد. در تحقيق ديگري توسط مارتين و بامپاس، دوسوم ازدواجها در آمريكا در سال 1989 به طلاق انجاميد. در سال 1980، 40% كودكان سوئدي از مادران بيشوهر زاده شدند. در فرانسه در سالهاي 1982و1986 شمار اين كودكان تا 50% افزايش داشته است. در آمريكا در سال 1989 يكميليون كودك از مادراني متولّد شدهاند كه هرگز ازدواج نكردهاند. در سال 1985 در فرانسه 27% مردان 40-30 ساله و 26% زنان 34 -30 ساله تنها زندگي ميكنند». (1) اين آمارها نمونهي بسيار مختصري از وضع گسستگي خانواده در جهان غرب است. «نيمي از ازدواجها در اتريش به طلاق منجر ميشود و زندگي متوسط اتريشيها بهطور متوسط 5/9 سال دوام دارد، كه البته در كشور آمريكا، وضع بسياراز اين هم بدتر است».(2)
«از1960 تا1990 تولدهاي نامشروع در امريكا400% افزايش يافته است. درابتداي قرن 21 از هر دوكودك امريكايي يكي نامشروع به دنيا ميآيد،80 % مادراني كه اين فرزندان را بهدنيا ميآورند گرفتار فقر ميشوند. در امريكا روزانه1300 كودك نامشروع بهدنيا ميآيد و1100 کودک ديگرسقط ميشوند».(3)
به گزارش ايرنا؛درآمريكا نسبت به سالهاي گذشته تعداد كودكان متولد شده از زوجهاي ازدواج نكرده، شش برابر شده، به طوري كه تقريباً از هر سه كودك متولد شده يكي حرامزاده است .....(4)
اگر علت اين گسستگي در خانواده را عميقاً بررسي كنيم و ابعاد آن را هم خوب بشناسيم، آنوقت است كه گسستگي خانواده را بهعنوان يك پديدهي جدّي براي آيندهي كشور بايد مورد توجه قرار داد و در راه نجات كشور از چنين آيندهاي به جدّ بكوشيم و نيز سعي خواهيم كرد در برخورد با اين پديده، از سطحينگري پرهيز نموده و عميقاً مسئله را ريشهيابي نماييم و از خود بپرسيم؛ بهراستي چه رابطهاي بين فرهنگ غرب و گسست خانواده وجود دارد كه هرجا اين فرهنگ حاضر شد، اولين نتيجهي تخريبي آن، گسست خانواده است.
به گفتهي «ديويداچاولسون» استاد علوم اجتماعي در دانشگاه مينوستا و از جمله صاحبنظران حوزهي خانواده در آمريكا؛«شواهد، بيانگر آن است كه هرچه جوامعْ غربيتر ميشوند، بر ميزان طلاق در آنها افزوده ميشود. بيستسال پيش پديدهي طلاق به ندرت در ژاپن اتفاق ميافتاد، پنجسال پيش پديدهي طلاق در چين پديدهي غير محسوسي بود، اما در همين مدتِ كوتاه آمار طلاق و شكلگيري پديدهي همخانگيِ بدون ازدواج در پكن به نحو فزايندهاي افزايش يافته ......».
اولسون در ادامهي سخنان خود ميگويد: «متأسفانه حدود بيستسال پيش كه در آمريكا زوجين عليه نظام ارزشي والدين و جامعهشان دست به اعتراضاتي گسترده زدند، نتيجهاش تجويزي براي زندگي جديد شد. يعني همخانگي بدون ازدواج كه در آن زوجين نيازي به زندگي مشترك در خود احساس نميكنند و چون بخشي از مسائل ازدواج به روابط جنسي باز ميگردد، و شرايط امروز به نحوي است كه ديگر افراد نياز به چنين انتظاري در زندگي مشترك ندارند و ميتوانند به سهولت در جامعه خود را ارضاء نمايند و از اين رو با ارضاي خود خارج از زندگي مشترك، تعهدي نسبت به مقولهي ازدواج هم ندارند، اساساً بيقيد و بندي جنسي و عرفشدن همخانگي بدون ازدواج، مردم را بسيار منفعتجو و بيتوجه به ارزشهاي روابط خانوادگي ساخته است».
ميگويد: «با رويِ كارآوردنِ زنان به كار بيرون خانه، پس از ساعات كار و بازگشت همسرانشان به منزل، روابط صميمي گذشته جاي خود را به روابطي سست و متزلزل داد...».
در ادامه ميگويد: «آنچه بيش از همهچيز جامعه را به سوي طلاق سوق ميدهد، استرس و شتابزدگي در زندگي جديد است. همهچيز در اين زندگي به قدري شتاب گرفته كه شتاب در كارها، به نياز يكايك افراد تبديل شده، مردم بايد با يكديگر مبارزه نمايند تا وقتي، براي تنهايي بيابند و خلوتي بدون دردسر داشته باشند».(5)
عزيزان عنايت داشته باشند اگر روند غربگراييِ جوامع اسلامي تغيير نكند، فرهنگ غرب با تمام لوازم خود جايِ خود را در جامعه باز خواهد كرد.(6) لذا در آينده با نوعي از زندگي روبهرو خواهيم شد كه ميخواستهايم از آن فرار كنيم،(7) و چون جامعهي آمريكا صورت تمامنماي فرهنگ غرب است، توجه به وضع موجود آن جامعه، آينهي خوبي است براي نمايش آيندهي ساير جوامعي كه بهطور جدّي با مسأله بحران خانواده برخورد نكردهاند.
آقاي دكتر جيمزسيدابسون در رابطه با بحران خانواده در آمريكا ميگويد: خانوادههايي كه با زوجهاي ازدواج نكرده اداره ميشود رشد 72% يافته و همچنين تعداد خانوادههايي كه به وسيلهي يك مادر مجرد يا پدر مجرد اداره ميشوند با رشدي 25 و 62% روبهروست، و برعكس؛ تعداد خانوادههاي هستهاي مرسوم، به كمتر از 25% كلِ خانوادهها كاهش يافته است. امروزه 33% نوزادان به مادران ازدواج نكرده تعلق دارند، در حاليكه آمار مشابه در سال 1940 ميلادي فقط 5/3% بود. همخانگي يك زن و مرد - بدون ازدواج رسمي- در دورهاي 38 ساله از 1960 تا 1998 رشد 1000% داشته. همچنين تعداد خانوادههاي مربوط به همجنسبازان سر به فلك گذارده است. از ديگر سو، ما با رشد فزايندهي تعداد زنان ازدواج نكرده در دهههاي سوم و چهارم زندگي آنها روبهرو هستيم كه تمايل دارند فرزندان خود را به تنهايي به دنيا بياورند و تربيت كنند.(8)
وي در ادامه ميگويد: “خانوادهي سنتي، مؤثرترين محيط براي گسترش تعاليم دين بوده، اكثر مؤمنين در كودكي متدين شدهاند و اين انتخابِ دين تحت تأثير و راهنمايي والدينِ آنها صورت گرفت و با نابودي اين نهاد؛ به هر ترتيب ايمان و اعتقادِ نسلها به مخاطره ميافتد».(9)
در ادامه ميگويد: «يكي از پژوهشگران افكار عمومي به نام جورجبارنا معتقد است اگر يك دختر يا پسر تا سن 14 سالگي با دين مسيح آشنا نگردد، تنها 4% احتمال دارد در سنين 14 تا 18 سالگي به مسيحيت ايمان آورد و احتمال گرايش اين فرد در بقيهي عمر تنها 6% است. اين آمارها نكتهاي را روشن ميكند كه خانواده در تبليغ و گسترش مذهب نقش اساسي دارد».
همچنانكه عرض شد فاجعهي بزرگ براي جامعهي ما آن است كه يا اين پديده را ناديده بگيريم و يا در برخورد با آن گرفتار سطحينگري شويم و عميقاً مسأله را ريشهيابي نكنيم.
اومانيسم، ريشهي فرو ريختن خانواده (10)
ريشهي فروريختن خانواده در دنياي مدرن و در فرهنگ مدرنيته را بايد در اومانيسم يعني اصالت بشر و خودبنيادي او دانست كه عبارت است از اصالت دادن به نفس امّاره، در مقابل اصالتدادن به بندگي خدا.حال پس از دقت به روح و فرهنگ اومانيسم كه بشر را بهجاي خدا، ملاك همهي بديها و خوبيها ميداند و در اين فرهنگ «بد» چيزي است كه بشر نخواهد، و «خوب» چيزي است كه بشر بخواهد. آيا در چنين فرهنگي حفظ خانواده به هر عنواني ممكن است؟ و به عبارتي ديگر آيا جمع «اصالت نفسانيّات» با هر عنواني با «حفظ خانواده» ممكن است؟ آنهم حفظ خانوادهاي كه شرط بقائش عدم حاكميت نفسانيّات است. زيرا كه در حاكميت نفسانيّات هيچ جمعي بهعنوان جمعِ همدل باقي نميماند، يا همه پراكندهاند و يا همه مقهور قدرت يك فرد قرار ميگيرند، كه هيچكدام از اين دو نوع جمع، جمع خانواده نيست.
خانواده مركّب از اجزاي پراكندهاي كه در كنار هم آمده باشند نيست، بلكه جمع يگانهاي است براي زندگي و پايداري در زير پرتو مودّت و رحمتِ حقّ. يعني جمعي كه امكان پرورش خود را همواره در چشمهسار آرامش جستجو ميكنند و مسلّم با پذيرش تمدن غربي يا «اومانيسم» كه ناخودآگاه در روح و روان افرادِ غير موحد جريان مييابد، خانواده باقي نميماند.
تصور غلط غرب، از زن
متأسفانه ظلم و ستم عليه زنان در دنياي غرب، بيشتر ريشه در ساختار فكري و فرهنگي دارد و شبيه ظلم بر زنان در جوامع ديگر نيست. در جوامع غير غربي ظلم به زنان يك رفتار منفي بوده و هست، در حاليكه در فرهنگ غرب بحث روي انسانبودن يا انساننبودن او بوده است. ارسطو زن را نسخهي دوم مرد ميداند و با نهايت تأسف همين طرز فكر وارد متون مقدس شده و امروز واقعاً يك مسيحي متدين چنين ميپندارد و عملاً با همين منظر به زن و دختر خود مينگرد.از سال 1750 ميلادي زن در كارخانه كار ميكرد ولي حقوقش را بايد شوهرش بگيرد، و اينجا بود كه زنان غربي در مقابل چنين جامعهاي با آن تفكر ديني بايد كاري ميكردند تا ساختار حقوقي زن در جامعه تغيير كند، و لذا فرهنگ «فمينيسم» با شعار احياء حقوق زنان شروع شد، ولي براي تحقق اين هدف به نتايج سخت خطرناك گرفتار شدند. گفتند: آن چيزي كه در طول تاريخ موجب ظلم به زنان شده، وجود نقشهاي جنسيتي است و اگر زنان بخواهند به حقوق برابر با مردان برسند بايد با نقشهاي جنسيتي مقابله كنند، و آنچنان در اين مسير جانب افراط را گرفتند كه گفتند: نقشهاي جنسيتي هيچ حقيقتي ندارد، و معلول جامعهي مردسالار است. و واقعاً به اين توهّم رسيدند كه زن از نظر احساس و عاطفه و توان جسمي با مرد تفاوت ندارد و تاريخ، مردسالاري اينها را بر زنان تحميل كرده و متأسفانه بسياري از زنان غربي شعار فمينيست را باور كردند.
گفتند: نقش جنسيتي يكي نقش مادري و ديگري نقش همسري است، و چون زنان اين دو نقش را پذيرفتهاند مورد ظلم قرار گرفتند و لذا شعار «فمينيسم افراطي» تا مرز نفي مادري و همسري براي زنان جلو رفت.
در حاليكه زيستشناسان و روانشناسانِ غربي در جواب فمينيسم ميگويند: درست است كه در رابطه با زن و مرد با انسان روبهروييم، ولي با دو نوع انسان، و طوري آنها با هم متفاوتاند كه گويا از دو كرهي جداگانه آمدهاند و اين طور نيست كه اگر آن دو را در شرايطي واحد تربيت كنيم يك طور عمل كنند.
در هر حال زنان غربي در مقابل ظلم اجتماعي و تاريخيِ خود طوري عمل كردند كه عملاً گرفتار ظلم مضاعف شدند و خانواده كه بهترين شرايط تعالي روح زن بود و با ساختار جسماني زن بيشتر همخواني داشت، از دست زن غربي تا حدّ زيادي رفت و فمينيسم از اين طريق موجب بحران خانواده شد و به تبع آن عامل اضمحلال اخلاق و رشد فحشاء گشت و به گفتهي منتقدين به فرهنگ غربي: «مدرنيته حريم خصوصي را بر زنان تنگ كرد چنانکه ديگر زنان با خود خلوت ندارند».
آنچه هنوز جوامع سنتي را به بحرانهايي شبيه بحران جهان غرب گرفتار نكرده است، حضور زنان در فعّالنگهداشتن خانواده و دلسوزي نمودن براي حفظ آن است، ميتوان گفت: رمز پايداري هر جامعهاي در مقابل بحران خانواده در جهان غرب، ايثار زنان است در حفظ ساختار خانواده و به همين جهت جهان غرب تلاش ميکند نقش سنتي زنان را در جوامع غير غربي تخريب نمايد تا بتواند در اين جوامع نيز نفوذ كامل داشته باشد، و مسؤليت اساسي متفكران جامعهي اسلامي براي تعريف درست از نقش زنان در حفظ خانواده ميتواند تأثير اين خطر را كاهش دهد.
غرب از نقش زنان به صورت فمينيستي آن در جوامع تجددزده نهايت بهرهبرداري را كرده و ميكند، تا زنان را براي جامعه بهعنوان يك معضل جلوه دهد، درست بر عكسِ آنچه زن ميتواند به عنوان يك رحمت براي جامعه باشد.
در منظر ديني از آثار ظلمات آخرالزمان؛ شبيهشدن زنان به مردان و شبيهشدن مردان به زنان است. يعني آن دو جنس، از كاركردهاي متفاوتي كه خداوند در اختيار آنان گذارده فاصله ميگيرند و در نتيجه موجب بحران نسل و عاطفه و اخلاق ميشوند.
در دستورات ديني نظر بر اين است كه هر كدام از زن و مرد به تنهايي ناقصاند و با همديگر كامل ميشوند و به همين جهت شريعت در تفكيك نقش زن و مرد اصرار ميورزد تا امكان رفع جنبههاي نقصِ هر كدام توسط ديگري به راحتي فراهم گردد.
راز احياء خانوادهي اصيل
حفظ عادات خشك و خالي خانوادگيِ باقيمانده از فرهنگ گذشته را نبايد به اسم حفظ خانواده قلمداد كرد. اين بيگانگيها در خانوادهها كه اَداي يگانگي در ميآورند، كجا، و آن يگانگيِ اصيل خانوادهي ديني و توحيدي كجا؟ كه در آن هركدام از اعضاء عامل سُكناگزيدن ديگري در محل خانواده خواهند بود.اصرار بر عادات خشك و خالي، بدون برگشت به ريشههاي بقاي خانواده، ما را از اصل مطلب دور ميكند و برسرگردانيمان ميافزايد، و لذا بايد توجه داشت كه با پند و اندرز نميتوان خانوادهاي را كه به جهت اومانيسم يا اصالت دادن به نفس امّاره در حال فروريختن است بر پا نگهداشت، عامل برپاداشتن خانوادهي اصيل، يعني «خانهي توحيد» برگشت به روح بندگي است. در چنين خانهاي هيچكس بر هيچكس حكومت نميكند، بلكه خدا است كه حاكميت دارد و همهي افراد هم در فضاي روحانيتِ بندگي خدا، پذيراي حكم خدا در خانه هستند و اين است رمز و راز يگانگي در خانه و سُكنيگزيدن در آن.
حفظ گذشته توحيدي خانواده، در فضاي تمدن اومانيسمي محال است. همچنانكه اومانيسم با علم و تمدن گذشتهي توحيديِ ما نميتواند مناسبتي داشته باشد و با خانوادهي توحيدي گذشتهي ما هم هيچ مناسبتي ندارد. نه خانوادهي امروزي، كوچكشدهي خانواده گذشته است و نه علم امروزي، رشديافتهي علم گذشته است. علم امروز به عالم و آدم از منظري ديگر مينگرد كه در نگاه آن، نه آدم بندهي خدا است و نه عالَم آيت حق. آدمها ابزاراند و عالَم هم شيءاي كه بايد هرچه بيشتر در آن تصرّف كرد و از آن سود برد، در چنين منظري سرنوشت خانواده جز گسستگي نخواهد بود.
انسان، گرگِ انسان ميشود
اومانيسم که تحت عنوان اصالت بشر آن را مطرح ميکنند همان اصالت نفس امّاره است، به معني تصرّف در همه چيز، حتي تصرّف در انسان و در نتيجه با يک نوع استبداد ملازمه دارد. بشر در نگاه اومانيسمي معنياش عوض ميشود و اَنانيّت، محور همه چيزِ او ميگردد، چيزي که مبناي تمدن و خانوادهي امروز غرب است. در چنين حالتي همهي اعضاي خانواده ميخواهند بر يكديگر حكومت كنند و هركس ميخواهد حق بقيه را به نفع خود مصادره نمايد.با توجه به نکتهي فوق، بايد متوجه بود طي يك تحول طبيعي، خانوادهي قديم به صورت خانوادهي جديد در نيامده است، بلكه موضوع عبارت است از تغيير جهتي كه خانوادهي جديد نسبت به خانوادهي قديم پيدا كرده، تغيير جهت از بندگي خدا به اَنانيّت و يا بندگي نفس امّاره.
راه حلّ اساسي
مسلّم ما نميتوانيم نسبت به امر خانواده بياعتنا باشيم، ولي به صورتي هم كه امروزه معمولاً خانواده مورد اعتنا و بحث قرار ميگيرد، اعتناي واقعي به مشكلات خانواده نيست، اين هنر نيست كه يك راه حل مقطعي بدهيم و گوشمان را به نقصهاي آن راهحل ببنديم. هنر آن است كه قبل از اينكه با ناكاميِ برنامههايمان روبهرو شويم، آن ناكامي را گوشزد كنيم. و لذا بايد متوجه بود، اگر در مواردي مثل كنترل مواليد و مسائلي نظير آن، نتايجي بهدست آيد در اساسِ مشكلات موجودِ خانواده و رفع گسستهاي آن اثري ندارد، زيرا مسائل كلي مثل كنترل مواليد و پند و اندرزهاي سطحي، ربطي به ويراني بنيان خانوادهاي كه براساس اومانيسم شكل گرفته، نميتواند داشته باشد، و فضاي خانوادهاي كه از دست رفته است را نميتواند به ما برگرداند.اگر خانوادهي كنوني دچار گسست و پريشاني است، اين پريشاني و گسست و عدم همدلي، امر عارضي و ظاهري نيست كه بر اثر عوامل خارجي بهوجود آمده باشد و عواملي از همان نوع بتواند آن را مرتفع كند، بايد بشر از فرش به عرش برگردد تا به خانوادهاي كه عامل سُكناي بشر است، دست يابد. و چنانچه بشر بفهمد وقتي خانواده صورت حقيقي بهخود گرفت چه بركاتي بههمراه دارد، در پيدايش آن خواهد کوشيد.(11)
بايد مردم ما در صدد ادامهي تمدن ديني خود باشند و علت گسستگي در خانواده را ريشهاي ارزيابي كنند تا در درمان آن موفق باشند.
خصوصيت خانوادهي جديد
در خانوادهي جديد، اعضاي خانواده همه در عرض يكديگرند، و مراتبي كه خداوند براي والدين تعيين كردهاست، ناديده گرفته ميشود، و لذا انسانهايي كه همه در عرض يكديگرند، هركدام هروقت بخواهند از خانه و خانواده جدا ميشوند، بدون آنكه در اين جدايي احساس ضرر و خسران بكنند. پيدا است كه در اين وضع، خانواده بنيادي ندارد، و در عيني كه همه افراد از اين بيبنيادي گلهمنداند، هيچكس هم حاضر نيست بهجهت غلبهي اومانيسم و اصالت منيّتها، مراتب الهي و حقوق معنوي افراد را در خانواده رعايت كند، رعايت حقوق مادر، پدر، زن، شوهر، فرزند، همه مورد غفلت قرار گرفته است.از طرفي بايد به اين مسئله نيز توجه داشت كه اگر پيوند و يگانگي اعضاء خانواده، با اعماق روح بشر نسبتي نداشت، انسانها در هر گوشهي دنيا براي حفظ آن به تدبير و تعليم و تربيت متوسل نميشدند، و نگران فروپاشي آن نبودند. با اندكي تأمّل ميتوان فهميد پيوندي كه بشر با خانواده دارد نظير نسبت او با ديانت است و لذا است كه با دين قوام مييابد و حفظ ميشود. و همچنانكه اصل دين نيز با رعايت قيدها و دستورات خاصي كه از طرف خداوند آمده، ادامه مييابد و شخص ديندار براي حفظ دين بايد آن قيدها و دستورات را رها نكند، خانواده نيز با دستورات و قيدهايي كه دين براي اعضاي آن تعيين كرده است حفظ ميشود و اعضاي خانواده براي حفظ آن بايد خودشان مقيّد باشند آن دستورات را رها نكنند، وگرنه نگراني از فروپاشي خانواده منهاي رعايت قيدهايي كه بايد بر آن گردن نهاد، يك نگراني بيحاصل است.
وقتي ارزش خانواده را شناختيم، ميفهميم كه بايد در مراقبت از آن سخت كوشا بود و در اين حالت است كه پايبندبودن به قيدهاي خانوادگي براي ما گوارا ميشود.
بايد روشن شود در نظام خانوادهي اسلامي، بشر به چهچيزي دست مييابد كه غفلت از آن بزرگترين محروميت زندگياش به حساب ميآيد. در بحث «سُكناي گمشده» سعي شده معني و بركات حضور خانوادهي اسلامي روشن شود، تا معلوم گردد چرا بايد بشريت تمام تلاش خود را براي احياي خانوادهي اسلامي بهكار گيرد.
دگرگوني در معني خانواده
دگرگوني در معني خانواده موجب از بين رفتن سُكناي حقيقي شده به طوري که بشر ديگر مسكن ندارد، چون خانواده از معني ديني خود بيرون رفته، ديگر كسي بهشت را در زير پاي مادران جستجو نميكند. همهي اعضاء خانواده به يكديگر بهعنوان يك ابزار مينگرند و هيچكس آرامش خود را در ديگري نمييابد، و هيچكس نميخواهد منشأ آرامش ديگري باشد. هيچكس تلاش نميكند نور «مودّت و رحمت» را كه خداوند به والدين داده است، پاس دارد و با اندك حادثهاي مودّت و رحمتِ خدادادي زير پا گذارده ميشود، بدون آنکه هيچکدام نگران قهر و غلبهي كدورت در فضاي خانه باشند، هيچكس نگران فرو ريختن سراي بقاء و خانهي سُكني نيست، آيا بشر نياز به بقاء و سُكني ندارد؟ آيا در جايي غير از خانواده ميتوان آن را سراغ گرفت؟ آيا براي نجات از اين گسست و برگشت به آن پيوست، راهي جز احياء خانواده به روش ديني در پيش داريم؟يگانهشدن دو انسان از دو سوي زندگي
همانطور كه پل، سبب ميشود كه هر كدام از كنارههاي رودخانه، در سوي ديگر قرار گيرد و پل، هر كنارهاي را در همسايگي با ديگري وارد ميكند و دو طرف پهنههاي رودخانه را در كنار هم ميآورد، ازدواج؛ دو انسان را كه هر كدام در يك سويِ از زندگي قرار دارند، به سوي ديگر متصل ميكند، و همچنان كه از طريق پل، ديگر كناره رودخانه، كناره نيست، و دو طرفي بودنِ دشتها نيز از بين ميرود و به همديگر ميپيوندند، در ازدواج نيز تفرقهي همهي كرانههاي انسان به اتصال و زندهدلي تبديل ميشود و اين معجزهي «پيوند» است.ديري است كه انديشهي ما به كمبهادادن به خانواده عادت كرده است و به چيزي غير قابل درك تبديل شده و آنچه در سرشت خانواده نهفته است، ديده نميشود. اگر خانواده «پيوند»، آري «پيوند» نباشد، خانواده نيست. هر كدام از اعضاء اوليهي خانواده يعني دوهمسر، به يُمن وجود «پيوند»، قدم به عرصهي وجودي جديد گذاشتند. پس اگر در سراسر وجودِ خانواده، اين پيوند و آن هم پيوندي مقدس و پايدار حاكم نباشد، در واقع وجودش را از دست داده است و ديگر اعضاي آن از فضاي حقيقي خانواده كه همان سكنيگزيدن است، محروم گشتهاند.
فمينيسم و حيلهي سرمايهداري جهت ويراني خانواده
از جمله نكاتي كه بايد در موضوع خانواده در شرايط جديد، مورد توجه قرار داد، موضوع حضور زنان در صحنهي فعاليتهاي اجتمايي است، آن نوع فعاليتهايي كه به نوعي با شخصيت زن هماهنگي و سازگاري دارد، چراكه شرايط جديد طوري نيست كه زنان به صِرف كار در خانه، امكان انجام كارهايي افزونتر از همسرداري و تربيت فرزند را نداشته باشند و در راستاي نگاه به زن، از اين زاويه امامخميني«رحمهياللهعليه» در وصيتنامهي سياسي- الهي خود ميفرمايند:«ما مفتخريم كه بانوان و زنانِ پير و جوان و خرد و كلان در صحنههاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند».
امامخميني«رحمهياللهعليه» حتي سختگيريهاي مقدسمآبانه را كه منجر به عدم حضور زن حتي در صحنههاي آموزش نظامي ميشود، يكنوع قيد خرافي ميدانند و ميفرمايند: «اين قيدها را دشمنان براي منافع خود، بهدست نادانان و بعضي از آخوندهاي بياطلاع از مصالح مسلمين بهوجود آوردهاند».(12)
پس ملاحظه ميفرماييد در يك نگاه دينيِ ناب و سالم هرگز نميتوان از حضور زنان در صحنههاي اجتماعي - اعم از سياسي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي و تربيتي- جلوگيري كرد. بلكه برعكس، وظيفهي همهي آحاد جامعه است كه با ايجاد بستري طبيعي چنين حضوري را شكل دهند و مسلّم چنانچه اين حضور در بستر طبيعيِ خود جريان يابد علاوه بر اينكه جامعه از جنبهي همسربودن و مادربودن زنان در خانه محروم نميگردد، بلكه از توانايي آنان در حوزههاي ديگر نيز برخوردار خواهد شد، و از همه مهمتر زنان احساس نميكنند از نظر اجتماعي در درجهي پايينتري از مردان قرار دارند و حقوق انساني آنان ضايع شده است، كه چنين احساسي خسارات فوقالعادهي زيانباري براي خودشان و خانواده و فرزندانشان خواهد داشت.
فمينيسم با شعار آزادي زنان و حضور آنها در فعاليتهاي اجتماعي، مسيري را براي آنان تعيين ميکند که با احساس استقلال در مقابل مردان، سخت به ويراني خانواده ميانجامد. در حالي که اسلام با توجه به شرايط جديد که امکان فعاليت زنان در بيرون خانه فراهم است مسيري را ميگشايد که در عين حضور زنان در فعاليتهاي بيرون خانه، نقش مادري و همسري آنها مورد غفلت قرار نگيرد.
زن و اسارت جديد
آنچه بايد مورد دقت قرار گيرد نقشههايي است كه نظام سرمايهداري در سالهاي اخير براي هرچه بيشتر بهرهبرداري از زنان بهكار بسته است بهطوري كه با شعار فمينيستي و رهانيدن زن از كار منزل و وظايف خانواده، زن را - بهعنوان نيروي كار ارزان و مطيع و پرحوصله و پر دقت- به خدمت در كارخانجات و مراكز توزيع كالا واداشته و عملاً او را با همان مشاغل شبه خانگي، به خدمتكاري جامعه گماشته است، ، اما اينجا ديگر در خدمت صاحبان ثروت است، بدون توجه به نيازهاي روحي آنان، و متأسفانه عدهاي از زنان، بدون آنكه متوجه شوند چه نقشهاي براي آنها كشيده شده و بنا است در چه دامي سقوط كنند خودشان پيشتاز شعارهايي هستند تحت عنوان «جنبش آزادي زنان» و معلوم نيست از چهچيزي ميخواهند آزاد شوند و به چهچيزي مكلف گردند.جنبش فمينيسم در برخي جوامع صرفاً نظم سنتي خانواده را از هم گسست، بدون آنكه قادر باشد نظم قابل قبول و سالم ديگري را جايگزين آن سازد و لذا تخم دشمني و رقابت را در فضاي پاك خانواده پراكند و وفا و مودّت و رحمت، جاي خود را به رقابت و بيمهري داد و خانواده به شركت تجاري منفعتطلبانه تبديل شد و همهي اعضاء خانواده بهخصوص زنان گرفتار بحران روحيِ بيعاقبتي، غمزدگي و بيهودهبودن شدند و همهي اينها عوارض پشتكردن به خانوادهاي است كه با قيود ديني اداره ميشود و در آن هركس موظف به وظايفي نسبت به خود و نسبت به ساير اعضاي خانواده است.
فمينيسم يا جنگ بين زن و مرد؟
فمينيسم يا جنبش بهاصطلاح دفاع از حقوق زنان طوري به صحنه آمده كه گويا بايد به جنگ مردان بيايد و لذا فضاي تفاهم و مودّتي كه خداوند بين زن و شوهر بهوجود آورده است را به شدت تخريب ميکند و از اين طريق لذت آرامشي را كه يك خانواده ميتواند با پذيرفتن حقوق متقابل زن و مرد، بهوجود آورد، بهكلي از بين ميبرد، بهطوري كه پروفسور رابرت، اجبورگ ميگويد: «امروزه با مشكلات زيادي كه جنبش فمينيسم بر زنان تحميل كرده يعني آزاديها و انتخابهاي بيشمار و حيران كنندهاي كه بر سر راه زنان قرار داده، زنان جامعه را مجبور كرده براي تسكين آلام خويش، تئوري كهنه قرون وسطايي «توطئه مردان عليه زنان» را بپذيرند».(13)از جمله پيشفرضهاي ناصواب فمينيستي، پست پنداشتن زاييدن و تربيت فرزند و همسرداري، براي زنان است. در اين عقيده، گذشتهي زنان در تاريخ- بهعنوان مادران- بيارزش قلمداد شده است و چنين تلقي ميكنند كه در طول تاريخ توسط مردان، به زنان ظلم شده است و زنان مجبور شدهاند در خانه بمانند و همسرداري و مادري كنند كه بهواقع بايد گفت چنين قضاوتي نسبت به گذشتهي زنان توسط مدافعان حقوق زن، ظلم مضاعفي است به زن. راستي در افتخارات گذشتهي تاريخ، زنان هيچكاره بودند؟! اين است نتيجهي دفاع از حقوق زن؟
تنهاي زنانه و ذهنهاي مردانه
اصولاً «مرد انكاريِ زن» و نگرش مردوار به حيات و مناسبات انساني، به معني تنزل دادن شأن زن از جايگاه رفيع انساني اوست. چرا كه لازمهي «انسان بودنِ» زن، «مردشدن» او نيست، بلكه بايد زن را در معيارهاي انساني تعريف كرد نه با معيارهاي مردبودن.امروزه «مرد انگاريِ زن» تحت عنوان فمينيسم، زن را از خود بيگانه ساخته، بهطوري كه ديگر نه زنان ميتوانند زن باشند و نه مرد، و لذا به ورطهي بحران شخصيت دچار شدهاند و در اين حالت، زنان از كارآيي و ايفاء نقشهاي ثابت و مؤثر ساقط ميشوند. و ديگر در اين حالت زن از خود تعريف مشخصي ندارد، نميداند زن است يا مرد، مسلمان است يا غير مسلمان، ايراني است يا غربي، گاهي اين است و گاهي اين نيست، نميداند دنبال افكار خودش باشد يا نه، حتي نميداند بايد لباس مردها را بپوشد يا لباس زنان را. زنان در چنين شرايطي سريعاً اسباببازي ديگران ميشوند و ديگر خدمت و خيانت را تشخيص نميدهند، بهراحتي در مقابل كوچكترين انتقادي از كارهاي قبليشان عقبنشيني ميكنند.
«مكتب زن سالاريِ افراطي يا فمينيسم، زنان را به دنبال كسب مجهول ميدواند... و ريشهي آن، اصالتدادن به ميلهاي حيواني يا اومانيسم است - بهجاي اصالت دادن به فطرت و ميل عبادي-».(14)
يك زن روزنامهنگارِ طرفدار حقوق زن ميگويد: «زنان آمريكايي با اشتغال در خارج از خانه و رقابت بيفايده با مردان، بزرگترين موهبت زندگي يعني مادرشدن را از دست دادهاند».
در دوران مدرنيته، فمينيستها پيوند بين انسان و خدا و دين را قطع كردند و در راستاي احياء حقوق خود گفتند؛ “نه خدا، نه مرد و نه هيچگونه قانوني نميتواند سدّ راهمان باشد».(15) خواهان بهرهمندي از سهم خود شدند بدون آنكه متوجه شوند بردهي چه جرياني گشتهاند ستم مضاعفي را متحمل شدند منتهي در اين دوران خودشان عامل اجراي حكم بردگي خويشاند.
زنان؛ بر تخت تربيت نسل انسان
فزوني توان جسمي مرد، او را به بازار كار كشانده و محوريّت تحصيل و تدبيرِ خرج خانه را به او داده، و لطافت روحي زن، او را بر تخت تربيت نسل انساني نشانده است، آيا با چنين تفاوتي چگونه بايد برخورد كرد؟ نفي اين تفاوت، كارساز و مفيد است؟حفظ دو نظام تربيتي و معيشتي، چنين تفاوتي را در وضع حقوق مادي اقتضاء ميكند تا اينكه صنفي از سر نياز اقتصادي ناچار نشود نقش تربيتي خويش را رها كند و در جاي ديگر همانند مرد به ايفاي نقش بپردازد.
كشاندن زن كه از قدرت جسمي كمتر و توان تربيتي بالاتر برخوردار است به بازار كار و فعاليتهاي بدني و دورساختن او از محيط تربيت نسل انساني، نه فقط به صلاح زن نيست، بلكه نظام جامعه را از رشد و تعالي باز ميدارد.
به گفتهي روژهگاردي: “بعضي پيشنهادها مبني بر مشاركت دادن زنان در امور، براي حفظ منافع آنها نيست، بلكه هدف استفاده از زنان است جهت حذف موانع موجود بر سر راه مردان».(16)
حاصل كلام اينكه: نه ميتوان نسبت به وجود زنان و نقش اجتمايي آنان بيتفاوت بود و نقش زنان امروز را در گذشته جستجو كرد- كه آن شرايط اقتضاي آن نقش را داشت- و نه ميتوان به اسم نقش آفريني زن در شرايط جديد، اسير فيمينيسم افراطي شد و خدمت در خانه را بر قدرت اجتماعي سياسي، اقتصادي ترجيح داد.
پينوشتها:
1 - نهجالفصاحه حديث شماره 3131.
2 - دكتر شكوهنوابينژاد، فصلنامه كتاب نقد، شماره 17.
3 - روزنامه كيهان 16/4/84.
4 - نشريه سياحت غرب، مركز پژوهشهاي سازمان صدا و سيما شماره 7.
5 - روزنامه كيهان 5/2/85.
6 - مجله سياحت غرب، سال سوم شماره 1384.
7 - براي بررسي موضوعِ تماميتخواهي فرهنگ غرب، به كتاب «فرهنگ مدرنيته و توهّم» رجوع فرماييد.
8 - به گزارش شبكه تلويزيون العربيه آمارهاي وزرات دادگستري عربستان نشان ميدهد در مدت يكسال ميزان طلاق به 24000 مورد رسيده كه اين ميزان، 24% از مجموعه ازدواجها محسوب ميشود.(روزنامه كيهان 3/10/1385)
9 - مجله سياحت غرب، شماره 30 ديماه 83.
10 - همان.
11 - در اين قسمت مقاله از کتاب «مباني نظري تمدن غرب و مناسبات انساني» نوشته دكتر رضا داوري نكاتي اقتباس شده است.
12 - به بحث «سكناي گمشده» که در مباحث آينده طرح ميگردد، رجوع شود.
13 - وصيتنامه سياسي- الهي امامخميني«رحمةاللهعليه»، ص 4.
14 - فصلنامه كتاب نقد، ج 17 ، ص 119.
15 - مقاله « زنان و فمينيسم» از فاطمهرجبي، فصلنامه كتاب نقد، ج 17، ص 200.
16 - رابرت، اجبورگ، فصلنامه كتاب نقد، ج 17، ص 121.
17 - زنان چگونه به قدرت ميرسند؟ گارودي، ص 84 ترجمه امانالله ترجمان.
طاهرزاده، اصغر، (1388) زن آنگونه که بايد باشد، اصفهان: لُبالميزان، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}